محمد امينمحمد امين، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره
الينالين، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

محمدامین و الين عزيزم

شروع مدرسه از15 شهريور به جاي اول مهر

سلام  توي اين شرايط کرونايي براي دو هفته به مدرسه رفتي البته روزهاي شنبه و سه شنبه از ساعت 8 الي 11 . اونم براي آشنايي با معلم جديدت آقاي طيباتي و بعد از دو هفته هم به صورت آنلاين داري با مدرسه پيش مي ري. نگم براتون که با تو و الين درس خوندن توي خونه ما جالب و خنده داره و گاهي اوقات هم اعصاب خوردي. مثلا همه چيز براي تو  و الين گرفتم ولي بازم سر چيزهاي کوچک دعواتون ميشه..اولش الين اذيتت مي کنه و البته شما هم توي اتاقت نمي شيني ، مي خواي بياي توي حال پاي تلويزوني که الين داره نگاه مي کنه و کلا حواست پرت ميشه و يادت مي ره که داشتي درس ميخوندي. حالا که کلاس چهارمي خيلي خيلي بهتر درسات رو مي خوني و من از اين بابت خيلي خوشحالم. ...
3 مهر 1399

امروز 13990515

سلام به عزيزاي دل مامان خوشگلاي من شماها دوچرخه سواري را خيلي دوست دارين مخصوصا الين که همين که ساعت 7 عصر ميشه ميگه وقت دوچرخه سواري رسيده بريم. من به دليل کرونا مي ترسم ببرمتون بيرون و الينم از ماسک خوشش نمياد و برش ميداره و همچنين محمدامين. بالاخره  رفتيم دوچرخه سواري. امحمد امين جونم که استاد دوچرخه سواريه و الين تازه ياد گرفته پا بزنه يک مرتبه هم اينجا خوردي زمين ولي گريه نکردي بلند شدي و گفتي اشکال نداره و دوباره ادامه دادي. الين عزيزم اينجا توي تراس داشتي بازي مي کردي که يه مرتبه خوردي زمين و لبت زخم شد😢 محمدامين عزيزم دو سه روز حالت خوب نبود اسهال استفراغ گرفتي بعدم يکم تب کردي🤒 . اول...
15 مرداد 1399

تولد الين عزيزم

امروز برایم تکرار آن روز فراموش ناشدنی است... روزی که پلک جهان می پرید،دلم گواهی می داد اتفاقی می افتد... و لحظاتی بعد فرشته ای از آسمان فرود آمد در دامان من. دنیا صدای گریه کودکی را شنید که امروز بهانه برای خندیدن من است... امروز روزی است که تو به دنیا آمدی... تولد سه سالگيت مبارک ...
29 تير 1399

گذر زمان

با تمام مداد رنگی های دنیا به هر زبانی که بدانی یا ندای خالی از هرتشبیه و استعاره و ایهام تنها یک جمله برایت خواهم نوشت دوست دارم فرزندان عزیز تر از جانم پسر نازنين و دختر خوبم  وقتی که به شمانگاه میکنم نمیتونم وجود خدا رو منکر بشم آخه فقط خدا میتونسته موجودی رو به زیبایی و حیرت انگیزی شما خلق کرده باشه ...
17 دی 1398

سلام به اقا پسر گلم محمد امين خان

سلام عزيز مامان تو اين سه سال اتقات زيادي افتاده، پارسال 1396/12/04 براي تولدت دوستا ي مدرسه ات رو دعوت کردي که کلي شيطنت کردند و کلي بهت خوش گذشت. مهترين اتفاق به دنيا اومدن خواهرت بود که در 1396/04/29 به دنيا اومد. و حالا نه ماهشه و کلي برات ذوق مي کنه  بهترين اتفاق رفتن شما گل پسر به اول دبستان بود  مدرسه صحت مي ري توي خيابون مسجد جامع، معلمتون هم سرکار خانم  صداقتي هستند که خيلي براتون زحمت مي کشند و خيلي خيلي خانم خوبي و پر تلاشي هستند. براي هر حرفي که بهتون درس مي ديه با همکاري مادرا يه هديه مي خرند.اوايل کلي براي نوشتن اذيت مي کردي ولي الان خيلي خوب شدي .اولا خيلي خوش خط بود...
28 فروردين 1397

سال 95

سلام عشوه هایت مست مستم میکند.خنده هایت بت پرستم میکند حرفهایت بوی باران میدهد،آرزوهای مرا جان میدهد چشم هایت لبریز از شراب،میبرد از دل قرار و صبر و تاب برق چشمت شعله فانوس عشق،آه تو طوفان اقیانوس عشق باتو هر شب غرق رویا میشوم،همچو قطره محو دریا میشوم در نگاهت حرف های صد کتاب،شوق وصلت میبرد از دیده خواب سلام به همه دوستای نازنینم و سلام عزیز دل مامان،قربون چشمای خوشگلت بشم که داری کم کم بزرگ میشی. وقتی نگاهت می کنم کلی ذوقت رو میکنم. از خودت نظر می دی ، امر و نهی می کنی که اینجا برو و اونجا نرو، به بابا می گی به مامانم اجازه نده اونجا بره ، داری ژیمناسیتک می ری 3 جلسه ست که رفتی با پویا عباسی ...
26 فروردين 1395

روزشنبه 14شهريور94

سلام به همه دوستان و خوانندگان وبلاگ پسر دوست داشتني من هرچی فکر می کنم نمی دونم می خوام عنوان این مطلبو چی بذارم . چون شاید نمی خوام راجع به موضوع خاصی صحبت کنم میخوام از همه چیز بگم . از همه این روزایی که با خاطرات تلخ و شیرینش داره می گذره . امسال (1394) اتفاقات زيادي تا حالا افتاده. عيد با باباجونت  و مامام مريم و خاله نازنين و شقا اينا به قشم رفتيم. و خيلي خوش گذشت و بعد از گذشت 4 روز از سفرمون عموي بابات هم به ما پيوستند و سفرمون 9 روزه شد. فوت مادر بزرگم بود که توي ماه رمضان در تاريخ 4/4/94 شب جمعه بود که همون رو شک زده کرد و همه ما مامان بزرگم رو از دست داديم . خدا بيامرزدت مامان بزرگ عزيزم توي مهد بد جوري ب...
14 شهريور 1394

تولدت مبارک پسر گلم

امروز 4 اسفند 93 روز تولدته ساعت 1:15 بعد از ظهر به دنيا اومدي و زندگيمون رو شيرين کردي.  ديشب ما برات تولد گرفتيم و خاله  و بابابزرگ و عمو ها  و عمه همه اومدند خونه ما. برات کلي کادو آوردند دستشون درد نکنه يکي از کادو هات تير کمان بود که خيلي دوست داشتي. کيک تولدت رو که آورديم کلي ذوق مي کردي بعدش شمع ها رو فوت کردي و خيلي بهت خوش کذشت کلي مرقصيدي و از ذوقت ته خونه کله ملق و قلت مي زدي. و با سپر و ساينا و ميعاد کلي بازي مي کردي مي خنديدي و گاهي هم گريه مي کردي . تولدت مبارک  پسر گلم   اين روز ها کلا 2 کار انجام مي دي بکي ميکي موز رو مي بيني و بعدي گوشي بازي مي کني و البته يکم هم قرقرو ...
4 اسفند 1393

28 دي ماه

سلام پسر گلم دلم برات تنگ شده ساعت سه و نيم بعد از ظهره و نيم ساعت ديگه ساعت کاري تموم مي شه و من ميام خونه پيش جيگرم. فکرم خاليه . نمي تونم برات بنويسم .  ديروز جلسه مهدت بود همه مي گفتند پسر باهوشي و مودبي هستي .منم خيلي خوشحال شدم. رنگ هاي زرد و آبي و قرمز و سبز رو به انگليسي بلدي هواي برفي و باراني آفتابي و بادي هم ياد گرفتي ،abcd رو هم خيلي جالب مي خوني که صدات رو هم ضبط کردم. خيلي خستم با اين وجود خيلي دوستت دارم فعلا باي ...
28 دی 1393