محمد امينمحمد امين، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
الينالين، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

محمدامین و الين عزيزم

موفقيت يا شکست ؟ کدومش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

ديشب يه کم حالا يا بيشتر با باباييت دعوامون شد . ولي قبلش يه عمليات سخت رو شروع کرديم اونم گرفتن مکيدن انگشت شصتت بود . من هميشه بهت مي‌گفتم اگه انگشت شصتت رو بخوري  گربه مي آد و شصتت رو گاز مي‌زنه ، شما هم پشت سر من تکرار مي کردي ولي همچنان کارت رو ادامه مي دادي. تا اينکه ديروز عصر وقتي روي تخت دراز کشيده بودي بدون اينکه متوجه بشي بابا دوبار کوبيد به بالاي سر تخت و منم گفتم الان کربه مي‌آد  و شصتت رو مي خوره . آخي بميرم چنان ترسيدي که نگو تا يه 5 دقيقه اي اصلاً سرت را بلند نکردي که بالا رو ببيني و منم ازت قول گرفتم که ديگه انگشتت رو نخوري. و گفتم گربه برو ، محمد امين ديگه شصتش رو نمي خوره . بعد به عمه مرضيه تلفن...
21 آذر 1391

پسر قشنگم گل نازم همه هستی و زندگی من

عزیزم ,دلبندم,قشنگم,گلم...به خودم میبالم که تو رو دارم و شب ها و روزهای خونه ما با خنده های قشنگ تو و با شیرین زبونی هات زیبا و شاد شده.... قربون اون حرف زدن ات بشم که روز به روز با پیشرفت هات من و بابا رو شاد میکنی.... این روزا حسابی با حرف زدنت برای مامان و بابا دلبری میکنی و دلم من برات غش میره... کلی کلمه میگی و سر منو مي بري از بس که مي گي مامان ديدي؟ خيلي دوسست دارم چون امروز پشت سرم اصلا گريه نکردي . آخه گلم داري کم کم بزرگ مي شي . دوستت دارم اندازه تموم دنياااااااااااااااااا ...
16 آذر 1391

گذر روز هاي معمولي

روزها يكي پس از ديگري با تمام خاطره ها و خوشيهاي خود  مي گذرد و شما بزرگ و بزرگتر مي شي . يا سرما مي خوري و هر بار هم که سرماخوردگي شديد و بهانه گيري ها و بد دارويي شما و کلي ادا و اطوار که يه  کمي دار رو بخوري و نخوردن و به بيرون ريختن دارو  روي بلوزت و........     الهي شکر تقربياًيه 10 روزي که روز ها اصلاً توي شلوارت جيش نمي کني و خودت مي گي . الهي مامان فدات بشه. ديروز با ميعاد عمو خيلي بازي کردين و البته دعوا هم که تا دلت بخواد..... تصميم گرفته بودم که کمتر بري پيش ميعاد ولي بعدش فکر کردم بچه بايد با بچه بزرگ بشه تا بتونه و ياد بگيره بايد از خودش دفاع کنه و ... محمدامين جونم ميخوام باز هم از شيرين زب...
13 آذر 1391

سه شنبه مورخ 30/8/91

ديروز با بابا عليرضا رفتي آرايشگاه. گويا توي آرايشگاه کلي گريه کردي وقتي اومدي کلي خوشکل شده بودي. ديروز قبل از اينکه بري توي آرايشگاه بردمت دسشويي و بعدم پوشکت کردم. چون با خودم فکر کردم که ممکنه هنگام گريه کردن يه وقت از دستت در بره و جيش کني ولي بعد از اينکه اومدي گفتي ماماني جيش. سريع بردمت دستشويي و جيشت رو کردي و توي پوشکت اصلاً جيش نکرده بودي.الهي قربونت بشم . بعدش هم عمه مرضيه اومد و با عمه کلي بازي کردي و شام و بعدم خوابيدي و تا امروز صبح که من اومدم سر کارو کلي هم سرم درد مي کنه و اصلاً هم حال و حوصله کار کردن ندارم و شما پسر گلم با  بابايي رفتي خونه مامان نسرين و ساعت 9:30 هم که بهت زنگ زدم داشتي خاله شادونه رو مي ديدي. بعدم...
30 آبان 1391

روز چهارشنبه مورخ 91/08/24

ديروز که از سرکار اومديم خونه مامان مريم ديديم شما داري بازي مي کني، اوضاع و احوالت رو از ماماني پرسيدم . گفت : گل پسرت 2 بار گل کاشته. با وجود اينکه تندتند مي برمش دستشويي ولي..... ازت پرسيدم مي آيي برم . گفتي : نچ . من و بابايي هم گقتيم اينجا بمون ما رفتيم . و شما هم بدو بدو دنبالمون اومدي. بارون مي اومد و شما دستت رو از شيشه ماشين مي آوردي و ذوق مي کردي . اومديم خونه و شروع شيطنتهات و ريختن اسباب بازها و .... ميعاد هم اومد بالا و با هم بازي کردين.  آخ آخ آخ  ديشب بلايي به سر من در آوردي که اگه بعدا بزرگ بشي و بخوني کلي مي خندي . ماجرا از اين قرار بور که ساعت 3:30 شب بردمت سرپات بگيرم . اتقاقاً برخلاف هميشه...
24 آبان 1391

سلام خوش اخلاق ماماني

سب شنبه به عروسي پسر خاله بابايي رفتيم البته چون سرما خورده بودي شب حنابندان نبردمت و شما رو خونه مامان نسرين گذاشتم. شب عروسي اومدي . خيلي خوشحال بودي . ورجه وورجه مي کردي و نمي ذاشتي بغلت کنم و اين خطر ناک بود چون مي رفتي بين رقصنده ها و به تو مي خوردنند و تو تپ تپ مي خوردي زمين ولي مي خنديدي و گريه نمي کردي تازه آخرشب اکتيوتر شده بودي هيچکي جلودارت نبود انگار اکس زده بودي يه جا بند نبودي ولي ديگه ساعت12/30بريدي گفتي لالا وشصتت رو توي دهنت کردي چشمات روبستي هرچي قلت داديم گفتيم پاشو ناناي گوش ندادي خوابيدي. ...
14 آبان 1391

عشق ماماني

سلام تو تا حرکت جالب کردي   ديشب سرما خورده بودي و نيمه شب توي خواب کلنجار مي رفتي و اونقدر اذيت بودي که يک لحظه نمي تونستي بخوابي تا اينکه من تو رو بغلم گرفتم و يکم شير خوردي بعد آخرش که تموم شد توي خواب گفتي   نم نم به به به يه بار هم توي پارکينگ بوديم و منم سرگرم تعريف و شما داد مي زدي ماماني لو لو و من توجهي نمي کردم و دوباره داد زدي ماماماااااااااااااااااااااانيييييييييي لولووووووووووووووو. منم گفتم لو لو نداريم . اگه لولو مي بيني بدار بيا اينجا. با دستت کرم خاکي زنده رو اوردي و انداختي توي کاميونت  و گقتي لولو . کلي بهت خنديديم و بعدم رفتم دستت رو شستم . ...
11 آبان 1391